آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

iq 0

سلام.میتونم اینجا بشینم همه صندلیا خیسن.یه دقیقه بعد که من منصرف از شنیدن

جواب بودم با چشای از حدقه بیرون زده گفت: بله؛ بله؛یه لحظه بعد از زیرش که پر از

روزنامه بود دو تاشو گذاشت زیرمومن نشستم.تو نگاه اول گفتم شصت سالشه.از

سرو وضعشم معلوم بود باید پیر مرد خوبی باشه.شروع کرد(هنوز من خوب نشسته بودم)

بچه اینجا نیستی؟

نه.

معلومه.شاغلی؟

نه.

منتظری؟

بله.

مطمئنی؟

بله.با خودم گفتم یعنی چی؟iq نگرفت دو زاریم جا نیفتاد.شما چی منتظری؟

نه.من بیکارم باز نشسته.(این قسمتو تاکید داشت)از وقتی که خانومم فوت کرده ده ساله

پیش تنهام ازدواج نکردم.شما چی؟ازدواج کردی؟

نه.

من پنج تا بچه دارم چهار تا پسر یه دختر.پسرام ایران نیستن.مزاحم ندارام.

خدا نگهشون داره.

ماشالله چه قدی؟چه خاله قشنگی گوشه لبتونه.بینیتونو عمل کردین؟چه نقاشه خوبیه

این خدا.

شصتم خبر دار شد.گفتم با لبخند مرسی.

از جیبش یه شکلات در آورد.بفرمایید.از این بی هوشیا نیست.

هر کی رد میشد یه نگا به من میکرد با سنم یه نگا به اون.در مورد همه هم نظر میداد.

شکلاتو گرفتم.شروع کرد از نوهاش گفتن.بزرگترینشون همسن من بود.دوباره گفت:

پس کار نمیکنی؟

هر چی فحش بلد بودم به دوستم که قرار داشتمو دیر اومده بود تو دلم دادم.که گوشیم زنگ

زنگ خورد.بله؟ـکجایی؟ سر قبر تو.ـ بی ادب. مرض تو پارک بغل در مترو. ـاومدم.

نوکیاس گوشیت؟

بله.

به من چند میخوره ؟(مثل این پیر زنا)

شصت.گل از گلش شکفت.

خوب موندم.من هفتادو پنج سالمه

ماشالله.

دعوت منو واسه ناهار میپذیرین؟

نه.مرسی

میترسی؟

نه.دارم با دوستم میرم بیرون.

هیچی نگفت.فقط نگا کرد با بغض انگار هم بازیشو از دست داده.پا شدم گفتم خداحافظ.

رفتم خیلی دور شدم ولی همون جوری وایساده بود.

نتیجه حفاظتی:خانومهای محترم پیرمردها هم مخ میزنن.(اگه دوستم بهم ناهار نمیداد

میرفتم پیشه اون ناهار)مواظب خودتون باشین.