آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

اومد اتاقم

اوم اتاقم.بدون اینکه در بزنه. فکر نمیکردم اون باشه ولی خب بود.
خواب بودم طبق معمول.یه هو دیدم یکی در گوشم هی میگه:سکوت سکوت پا شو.
خجالت بکش.منم اومدم تو خوابی.همیشه خوابی.
یه متر پریدم که این کیه که تونسته بیاد تو؟
وقتی دیدمش گرخیدم.از ترس داشتم سکته میکردم.
گفتم :سلام. بعد جایی که همیشه واسش آماده گذاشته بودمو با دست نشون دادم و
گفتم: ب ب ب بفرمایید.این جای شماست.که البته خیلی گردو خاک روش نشسته بود
که نشون میداد خیلی سال بوده که کسی نشسته روش.
با تعجب گفت:مگه میدونستی من میام؟
منم گفتم:از دوستام شنیده بودم که شما میرید خونشون منم از همون موقع واستون جا
مخصوص ساختم.
خندید.چه قشنگ می خنده.چه با حال نگاه میکنه.نشست سر جاش.یه نگایی به من کرد
و یه نیم نگاهی به خونه که طبق معمول کثیف.
گفت:کثیف آفریدمت؟چرا اینقدر کثیفی؟
منم که توقعشو نداشتم گفتم: نه الان اینجوری کثیفه.چون خواب بودم صبحا تمیز میکنم.
گفت: به منم دروغ میگی؟
دیگه اصلا توقعشو نداشتم. ساکت نشستم پایین پاش. فقط بهم نگاه میکرد.
تمام حرفایی که از قبل آماده کرده بودم که بگم یادم رفت.فقط میخواستم نگاش کنم که
یه وقت شکلشو فراموش نکنم.
الان که خیلی گذشته و من از شک بیرون اومدم میبینم که خیلی واسم چهرش آشنا بود.
اون زود رفت تو یه پلک به هم زدن من. رفتو من نه ازش پذیرایی کردم نه باهاش حرف
زدم.نه ازش چیزی خواستم.نه واسش پیتزا درست کردم.نه ازش خواستم منو با خودش ببره.
اون روز اومد و رفت خیلی زود. ولی هنوز بوی عطر آزروکرومش تو اتاقمه.