آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

آرام بخش

بلاگی که عاشقونه نیست.

نامردی

اونقدر گریه کرده بود که تمام آرایشش زیر چونه اش رسیده بود.گریه اش وقتی شروع شد که از در اتاق اومد بیرون.نشسته بودم منتظر بودم نوبتم شه.رو در اتاق نوشته بود زنان و زایمان.پاهاش جون راه رفتنو نداشت.انگار همین الان بهش گفته بودن مامانت مرده.سنی نداشت به صورتش میخورد هجده یا نوزده باشه ولی وقتی باهاش حرف زدم گفت بیست و یک سالشه.دویدم که نذارم بیفته.داشت از حال میرفت.انقدر قشنگ گریه میکرد انگار تمام عمرشو فقط گریه کرده.بی صدا آروم فقط اشک میومد.رفتم آوردمو نشوندمش رو صندلی.بهش گفتم چی شده؟انگار منو تازه دیده بود بغلم کرده و گفت تورو خدا مواظب خودت باش.جالب بود یه خانوم سن بالا برگشت گفت بچه ات مرده؟فدای سرت یکی دیگه این که گریه نداره.انقدر تو خودش داشت خودشو میزدو دعوا میکرد که صدایی نمیشنید.خوشگل بود خیلی خوش هیکل بود خیلی هم خوش صدا.ولی انگار بیچاره شانس نداشته.حدود ده دقیقه فقط تو بغلم گریه میکرد.طوری که دیگه احساس میکردم پالتوم خیسه.خودمو کشتم تا آروم شد.شماره ویزیتمو صدا زدند گفتم نمیرم.از در درمانگاه آوردمش بیرون.حدود صد متر جلوتر یه پارکی بود.نشستیم.خیلی گریه میکرد.حی واسش اس ام اس میومد.نمیخواستم فضولی کنم هاااا ولی یکیشو خوندم.نوشته بود عوضی ولگرد.یه نگاهی بهش کردم ببینم شبیه ولگردا هست یا نه ولی نبود.اسمش فرشته بود واقعا هم فرشته بود.بهم گفت دوست پسرمه مثلا نامزدم.گفتم چرا گریه میکنی؟ازم پرسید چند سالمه بهش گفتم هم سن خودتم.گفت مواظب باش بالاخره عقل پوکم گرفت قضیه چیه.گفتم طرف همین دوست پسرت بوده.باز زد زیر گریه که آره همین بوده.گفتم خودت حتما خواستی که باز به هق هق افتاد.گفتم باشه باشه من خواستم گریه نکن.حیف صورتش بود که خیس بشه.گفت نمیتونم ثابت کنم که این بوده.گفتم خب میخوای ثابت کنی که بگیرتت؟گفت:آره.گفتم چه فایده فردا هر روز میزنه تو سرت.باز گریه کرد فهمیدم بابا این راهش نیست.گفتم به مامانت بگو.انگار تازه یادش آوردم که چی شده.زد تو سرشو گفت:مامانم.قاطی کرده بودم.با اون همه چرکی که از سرما خوردگی گرفته بودم نمیتونستم کار دیگه ایی بکنم.مخم دورش پر چرک بود.درکش نمیکردم.نمیتونستم چیزی بگم.نمی فهمیدم.گفتم نامزدت باور نمیکنه؟گفت:نه.دلم واسش سوخت.ولی خدایی چقدر بعضی از پسرا نامردن.خیلیاشون.

نظرات 3 + ارسال نظر
زرد آلو جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ب.ظ http://zardalooo.blogsky.com

سلام
مرسی از نظر
پیگیر مطالبتون هستم...
اون کتاب مارکز هم می تونی از سایت فارسی بوک دانلود کنی
اگر خواستید من دارم می تونم واستون ایمیل کنم...
خدا نگهدار...

خیلی ممنون خوندمش تموم شد.

محمد پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:22 ب.ظ http://www.ottelo.blogsky.com

سلام . وباگ خوبی دارید . سال نو را به شما تبریک می گویم . به ما هم سر بزنید . به امید دیدار. موفق باشید .

سلام.مرسی.چشم.

محمد چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.ottelo.blogsky.com

تنها نشسته بودم در آخرین کنج سکوت و می اندیشیدم که سکوتم برای چه با دهان بسته قلب منو اذیت می کنه . بعد از چند دقیقه بغض سکوتم شکست و این بار چیزی فراتر از اذیت قلبم آتش گرفت .
ممنونم که به کلبه ی عمو تم اومدی ...
دوستدار تو محمد .

مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد